نازنین فاطمهنازنین فاطمه، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

نازنین عشق مامان و بابا

دخملی ناز نازی

سلام دختر خوب و نازم خیلی وقت بود وبلاگتو فراموش کرده بودم امشب یهو یادم اومد و گذرا به مطالبت نگاه کردم وای که چقدر بزرگ شدی ماشاالله قربون قدت❤❤❤❤الآن تو یه آجی کوچولو برای داداشی آینده ای که آبان دنیا میاد ان شاالله دنیا همیشه با تو خیلی خیلی قشنگتره، عاشقتم😘😘😘
6 تير 1396

تولد دو سالگی نازناز من

  سلام عزیز دلم♥الهی من قربون اون ببلود گفتنت بشم  تولدت مبارک انشاالله همیشه تو زندگی موفق و موید و عاقبت بخیر بشی عشقم   تو خیلی بزرگ شدی ماشاالله و همچنان هم باید خیلی خیلی بیشتر بزرگ بشی  دو سال پیش این موقع خوابم نمیبرد چون فردا تو باید به دنیا میومدی و حالا الآن شب تولد دوسالگیته ان شاالله شب تولد صد سالگیت دوست دارم به اندازه..............اصلا اندازه نداره یه کلام :بی اندازه ببخشید که دیر به دیر میام وبلاگت ولی بدون عاشقتم یعنی بدون تو هیچ تصورشم غیر ممکنه امسال  تولدت  مامان جونها و بابا جون ها و عمه زهرا و دایی جون و خاله جون بودن و من هم کلی غذا درست کردم به افتخار تو نازترینم ...
30 مرداد 1394

نفس مامانش

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم....   تو ناز منی قربونت بشم عشقم،الان ساعت دوازده شبه و امشب تو کاملا بی خوابی و اما چرا؟!؟!...   بعضی از کلمات رو نصفه میگی و چهارده تا دندون درآوردی و دو تا هم در حال دراومدن الهی مامان به فدای دندون کوچولوهات   یه چند تا از عکسهای جدیدت رو هم میذارم ولی چون از روی تبلت مینویسم نمیتونم زیاد خوشگلش کنم   انشاالله دفعه ی بعد با لب تاپ پست میذارم     ...
23 اسفند 1393

جونممممممم

سعی کردم تا اینجا چیزهایی که خاطرات قشنگی بود رو بذارم گلم. الآن یه پا خانومی شدی برای خودت هستی زندگیم کارهای خیلی جالبی میکنی و البته خیلی شیطونی و فضولی شیرین مامان اصلا دوست نداری تنها بازی  کنی و حتما من باید باهات بازی کنم قربونت بشم الهی چشماتو نگه میداری و بعدش میگی:دَه اگه بهت بگم الآن میگیرمت سریع میدویی فرار میکنی و تازگی یاد گرفتی رو باهات بزنی بخندی گاهی اوقات میای منو میزنی میگی اینجوری گریه کن ولی بعدش ناطم میکنی تا ساکت شم ادامه ی مطلب رو نگاه کن... وقتی بهت بگیم نماز بخون سرت رو میذاری رو مهر و زیر لب زمزمه میزنی اما چی؟(نمیدونم؟) ولی حرکتت خیلی با نمکه دردونکم حمام  و آب بازی رو ...
18 آذر 1393

مشهد و محرم

نازنین مامانی اوایل محرم امسال من و تو وبابایی با هم به مشهد مقدس پابوس امام رضا(ع) رفتیم . این اولین سفر تو و همچنین اولین سفر من و بابا با همدیگه بود که خیلی خوش گدشت . هوا سرد بوده و تو هم کوچولوی مامان خیلی زود خسته میشی و میخواستی استراحت کنی روز اولی که رفتیم خودم بردمت زیارت کوپولوی زندگی بخش   عکسها در ادامه ی مطالب...   در شاندیز:         امسال تاسوعا و عاشورا رو هم آمل موندیم زندگیم و من تو رو برای اولین سال به مراسم شیرخوارگان حسینی مسجد امام رضا بردم.   انشاالله همیشه در پناه خدا و با یاد خدا زندگی کنی دخترکم ...
18 آذر 1393

ادامه...

فدات شم عسلم تازه وبلاگت مشکل پیدا کرده بود مجبور شدم ادامه رو اینجا بنوسیم قشنگم عکس نازی و بابایی تو خونه ی جدید وقتی نازی بای بای میکنه االآن هم میری پشت همون جا کفشی قایم میشی و بعدش میدویی میگی: دَه میمیرم برات نفسم ...
18 آذر 1393

یک سالگی

تو نازترینم یک ساله شدی و به خوبی راه میری و خیلی هم مامانی شدی انشاالله همیشه سالم و تندرست و موفق باشی عمرم و عاقبت به خیر و خوشبخت بشی و همچنین ایدوارم به همه ی آرزوهای قشنگت برسی و همیشه مثل الآن پاک و زلال بمونی جشن تولد یکسااگیت و خونه ی عمه هاجر بوده و همه ی فامیل ها دعوت بودند.به من کلی خوش گذشت اما تو همش بغلم بودی خیلی دوست داشتم آهنگ تولدت مبارک بزنم اما نشد گلم. بقیه در ادامه ی مطالب... کارمند نمونه ی بانک دی رو نگاه بعد از اینکه به خونه ی جدید اسباب کشی کردیم:       ادامه ی مطالب در پست بعدی...            ...
18 آذر 1393

ادامه...

فدات بشم الهی که خیلی ماهی الآن ساعت دوازده شبه و من هم حسابی خسته اگه کم کاری میکنم ببخش گلم نازترینم برای تولدت من و بابایی برات یه ماشین گرفتیم البته بزرگه و لی تو خیلی ماشین بازی دوست داری به ادامه ی مطالب توجه کن.. چند روز مونده به تولد یکساگیت عکسهای آتلیه ای برات گرفتیم وجودم.خیلی ناز شدن عکسهات البته مثل خودت جیگر مامان         بالاخره عکس سه تاییمون خیلی دوست دارم زندگیم اونقدر که نمیدونی   ...
18 آذر 1393

ادامه....

خب فندوق جون مامانی یه دوهفته ی بعدش رفتیم باغ پرندگان اونجا برات خیلی جذاب بود و همه ی پرنده ها رو با انگشت نشونمون میدادی عزیز دلم تا اون موقع هنوز فقط مه مه و به به بلد بودی بگی دورت بگردم خب عکس ها در ادامه ی مطالب... اینم از عکس های من و تو بابایی     قبل از تولد یک سالگیت که آمل رفته بودیم: تو خونه ی عمه هاجر یه سری عکس بامزه گرفتی       چند تا عکس هم با دایی جون گرفتی گلم ادامه در پست بعدی....                 ...
17 آذر 1393